میزبان انیشتین از او خواست تا در یک گردهمایی اجتماعی تئوری نسبییتش را توضیح دهد . فیزیکدان بزرگ گفت : خانم ؛ من یک بار در یک روز داغ با یک دوست نابینا قدم می زدم و گفتم : من نوشیدنی شیر می خوام .
دوستم گفت : شیر ؟ من می دانم نوشیدنی یعنی چه اما شیر چیه ؟
پاسخ دادم : مایعی سفید رنگ .
- میدانم مایع چیه اما سفید چیه ؟
- رنگ پرهای قو .
- می دانم پر چیه اما قو چیه ؟
- یک پرنده با گردن کج .
- گردن را می دانم چیه اما کج چیه ؟
عصبانی شدم . بازویش را گرفتم و آن را راست کردم . گفتم این را راست است . سپس آن را از آرنج کج کردم و گفتم این کج است .
مرد نابینا گفت : آهان ؛ حالا فهمید منظورت از شیر چیه !
چه بامزه !!!!
هه!جلب بود....ولی کلن علافیا وب علمی میزنی....در چه حد علاف آخه؟
خودت علافی
متاسفانه چقدر بعضیا سطح پایین فکر می کنن.. .
بعضیا رو که نمیدونم اما ما سمپادی ها این طوری نیستیم